(اين غزل را چندين روز پيش در "شب شعر عاشورا" در شيراز خواندم و چند روز پيش در برنامهي "ادامهي آفتاب" در كرمان. به بعضي از دوستان قول داده بودم كه در اين وبلاگ منتشرش ميكنم؛ الوعده، وفا.)
به: خاك پاي امام محمد باقر عليهالسلامكه زيارت عاشورا يكي از يادگاران اوست... تو زیارت بخوان... بیجوابیم و میرسد از راه، پرسشِ ناگهان عاشورا: "دارد اوقات شرعیِ دل ما، نسبتی با اذان عاشورا؟" ای بسا منبری که در نگشود، ای بسا خطبهای که پر نگشود دستکم تا حوالی حرمش؛ وسعتِ بیکران عاشورا قسمت شاعران اگر نشده، قسمت شعرها شود ای کاش بنشینند پای منبر تو؛ پنجمین خطبهخوان عاشورا! پنجمین خطبهخوانِ روزی که؛ ماهها سالها عزادارش روزها تا ابد نشان دارند، از شبِ بینشان عاشورا ... تو بخوان خطبه تا فرا برویم، از دل خیمه تا «حرا» برویم باید ایمان بیاوریم - آری- به امام زمان عاشورا ای شکافندهی علوم! بگو؛ از هیاهوی جهلِ شوم، بگو! که نمیخواست این حقیقت را، بشنود از زبان عاشورا تو زیارت بخوان که برخیزیم، تو زیارت بخوان که دریابیم؛ رازهای شگفتِ پنهان را در بیانِ عیان عاشورا آن بیانِ عیانِ عریان را، بین گودالِ خون رها کردند غافل از اینکه راز او پیچید، از کران تا کران عاشورا دست افتاده بود و مشک افتاد، ماه را در کنار شط کشتند غافل از اینکه راز آورده، ساقی مهربان عاشورا پاسدارانِ ظاهرِ مذهب، رهسپارانِ مذهبِ ظاهر غافل از شور و شوق پنهان در پشتِ آه و فغان عاشورا... در زمین ماندگان چه میدانند؟ با زمین سرخوشان چه میفهمند؟ در همین ابتدای گودال است، آخرِ آسمان عاشورا ... تو زیارت بخوان که این امت؛ «اسرَجت، الجَمت، تنقّبت»اند یعنی از کوفه بودهاند همه، فکرِ سود و زیان عاشورا فرقهی تیر و نیزه و شمشیر، مردمِ «تابعت علی قتله»... سنگها بودهاند بیگانه، با رموز لسان عاشورا تو زیارت بخوان قیام شویم، تا که صد مرتبه سلام شویم لعنتِ حق بر اهل باطل!... آه... ای غمِ جاودان عاشورا! امّتِ «اسّست اساس الظّلم»، از کدامین ستم، نسب دارند؟ که به داغ-آتشِ دل حیدر، میرسد دودمان عاشورا ... تو زیارت بخوان که هر دمِ صبح، «بمُوالاتکم» نفس بکشیم «بمُوالاتکم» روانه شویم، تا فرات روان عاشورا از تو اذنِ ورود میخواهیم، تا بگوییم «السّلامُ علیک» فرصتِ بودنی دگرگونه، گمشدن در جهان عاشورا این جهان از چراغ سرشار است، این جهان از نوید، پُر؛ اما در عزاخانهای خلاصه شده؛ خانهی خاندان عاشورا... از پریروزِ خاک جاری شد، همچنان در غبار تا امروز راویِ روشنای پسفرداست، حرکت کاروان عاشورا پنجمین خطبهخوان! دعا کن تا، آخرین خطبهخوان ظهور کند عشق، جانی دوباره خواهد یافت؛ جان مهدیست جان عاشورا ... (هرچه گفتیم جز حکایتِ دوست، در همهعمر از آن پشیمانیم) (در همهعمر از آن پشیمانیم)، هرچه جز داستان عاشورا